جستجو

فیلمِ «روی علف‌های خشک»

من فیلم‌باز نیستم. اما از آنجایی که یکی از راه‌های افزایش خلاقیت، تماشای فیلم‌های خوب است؛ تصمیم گرفتم حداقل هفته‌ای یک الی دو فیلم را تماشا کنم.
دیروز اشتراک سه ماهه‌ی فیلیمو را خریدم و طبق توصیه‌های استاد کلانتری عزیز، تصمیم گرفتم با فیلم‌های نوری‌بیلگی‌جیلان شروع کنم.
«روی علف‌های خشک» اولین گزینه بود و من انتخابش کردم. طبق حرف‌های استاد، تصورم این بود که به عنوان یک بیننده‌ی آماتور، این سه ساعت و ده دقیقه را به زور و کلافگی تحمل کنم اما از همان اول جذب فیلم شدم.
همانطور که گفتم بیننده‌ای آماتورم و هیچ تجربه‌ای در زمینه‌ی نوشتن نقد، تحلیل و حتی مرور فیلم ندارم. فقط نظر شخصی‌ام را می‌گویم.
شخصیت اول این فیلم صمد نام دارد. یک معلم که در یک روستای دور افتاده، هنر تدریس می‌کند. از همان ابتدا رابطه‌‌ی صمیمانه‌اش با یکی از شاگردانِ دخترش به نام سویم توجهم را جلب کرد.
در ادامه‌ی به صمد و همخانه‌اش کنعان تهمت بچه‌بازی می‌زنند و بعد از آن تازه شخصیت واقعی صمد نمایان می‌شود.
صمدی که خود موجب آشنایی کنعان با دختری به نام نوری می‌شود، بعد به رابطه‌ی آنها حسادت می‌کند و رابطه‌ی آنها را به هم می‌زند.
او تمام رذایل اخلاقی خودش را به دیگران نسبت می‌دهد و این آینه‌ای در برابر بیننده می‌گذارد و او را به فکر می‌برد. به اینکه همه‌ی ما مانند صمد چیزهایی به دیگران نسبت می‌دهیم که در خودمان وجود دارد اما چون پذیرشش سخت است، دیگران را متهم به داشتن آن خصایص اخلاقی می‌کنیم.
لازم است این فیلم را بارها ببینم. به خصوص آن سکانس گفتگوی طولانی صمد و نوری سرِ میزِ شام.
در هر حال، برخلاف تصورم از دیدن فیلم عمیقن لذت بُردم.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط