در بخشِ «تسلیبخشیها و دلخوشیهای خانه» کتابِ «در باب اُمیدواری» از آلن دوباتن میخونیم که:
«هنر کرستینگ به ما نشان میدهد پرچم دست گرفتن در راهپیماییها و مهم جلوه کردن در جلسات و گردهماییها خوب است، اما نبرد واقعی جای دیگری است: در دشواریهای حیات معمولی. پیروزی واقعی توانایی آرام ماندن در برابر تحریکات است؛ نااُمید نشدن و گرفتار نشدن در دام تلخکامی، غلبه بر بدبینی و بدگمانی، رمزگشایی از ذهن خود و سپری کردن لحظات با وقار و آرامش.»
میگم:
«حتما تا حالا زیاد دیدین کسی که در اوج شهرت و موفقیت در حوزهای، یک دفعه اعلام میکنه دیگه قصد ادامه دادن نداره و میخواد اون فعالیت رو برای همیشه بذاره کنار. این اتفاق به خصوص توی ورزشکارا زیاد رخ میده. همیشه توی دلم اینجور آدما رو سرزنش میکردم. با خودم میگفتم حالا که بعدِ اینهمه تلاش و سختی به اینجا رسیده، چطور دلش میاد همهچیزو ببوسه و بذاره کنار؟ ولی حالا که سن و تجربیاتم بیشتر شده، این اتفاق برام قابل درکه و مطمئنم خودمم بلاخره یه روزی دچارش میشم. آدما تا وقتی جوونن و پُر شور،دوست دارن توی کار مورد علاقهشون به اوج محبوبیت، شهرت و حرفهای بودن برسن. دوست دارن روی جمعیت زیادی اثرگذار باشن. دوست دارن دنیا رو تغییر بدن. خودشونو مرکز جهان میبینن و…
اما وقتی یکم بزرگتر و پختهتر میشن میفهمن که همهچیز اونطور که فکر میکردن نیست. اولن که قرار نیست به همهی اونچه که میخوان برسن و اگه رسیدن با خودشون میگن این بود چیزی که آرزوشو داشتم؟ واقعن چی فکر میکردم چی شد!
اینجاست که شروع میکنن به لذت بُردن و پرداختن به کارهایی که یک روزی به نظرشون حقیر و پیش پا اُفتاده میاومد ولی حالا فهمیدن که شاید تمام زندگی خلاصه میشه در همین کارهای کوچکِ روزمره.
مثل گفتگو با دوست، نفس کشیدنِ عطر چای و دارچین، قدم زدن در پیادهرو، تماشای رقص نور و شاخهها روی در و دیوار و…
باید تمرین کنم در کنار تلاش برای رسیدن به اهدافم، از چیزهای کوچک روزمره -مثل صدای زیبای مرغ عشقم- لذت ببرم.»
آخرین نظرات: