یکی از سرگردونیهای من تو زندگی اینه که با آدمها دمخور بشم یا نه؟ از طرفی بعضی اوقات حس میکنم زیادی از دیگران بیگانه هستم و اونطور که باید و شاید دردها، دغدغهها و آرزوهاشونو نمیشناسم و از طرف دیگه وقتی کمی اجتماعیتر از قبل میشم، بلافاصله تاثیرات نامطلوب اون رابطه رو روی ذهن و قلب و روحم حس میکنم. بخصوص اینکه اکثر آدمهای دور و بَرَم با کتاب و نوشتن رابطهای ندارن و کسی که با کتابها مانوسه، به روابط نااُمید کننده تن نمیده. با اینحال، همیشه وسوسهی نزدیک شدن به آدمها با من هست.
به اشتراک بگذارید
آخرین نظرات: