هر روز که میگذره سردرگمتر و پریشانتر میشیم. فرقی هم نداره چند سالته و کجای این جهان زندگی میکنی. هرچقدر علم پیشرفت میکنه و زندگی پیشرفتهتر میشه، سردرگمی انسان بیشتر میشه. هرچقدر روشهای مبارزه با درد و بیماری بیشتر میشه، انگار آدما بیمارتر میشن. چه جسمی و چهتر روحی!
تکنولوژی که پیشرفت میکنه، اخبار بد زودتر بهت میرسه؛ هر روز چیزِ تازهای باید یاد بگیری تا حس عقب موندن از دنیا و آدما رو نداشته باشی؛ وابستگیت به یکسری اشیای بیروح و عاطفه مثل موبایل و لپتاپ که حساسن و مُدام در حالِ پیشرفت و تغییر، بیشتر میشه؛ دسترسیت به جزئیات خوبِ زندگیِ آدمای موفق و فوقالعاده بیشتر میشه و با مقایسهی خودت با اونا دچار سرخوردگی میشی و… در نهایت تو روز به روز مضطربتر و سردرگمتر خواهی شد. و اینجاست که وجود یک مسکن جسم و روح از جنس معنا میتونه نجاتت بده. هر شکلی از عشق که به زندگی تو معنا و مفهوم ببخشه.
به شخصه اگر پناهگاه خواندن و نوشتن رو نداشتم، شاید تا الان دچار زوال عقل یا اختلال شعور شده بودم از بس که فکر و تحلیل میکنم و…!
معنای زندگیتو پیدا کن یا بساز و بچسب بهش.
+شوهرم میگه هر روزی که از خواب بیدار میشم به اُمیدِ زدن و نابود کردن اسرائیل چشم باز میکنم. میگم انشاالله هرچه زودتر این غدهی سرطانی و شرِ مطلق رو نابود میکنیم.
آخرین نظرات: