معتقدم هر اتفاق بد یا خوبی که تو زندگیمون میاُفته، میخواد درسی به ما بده. اگه هوشیار بودیم و متوجهی درسِ نهفته شدیم که هیچ؛ اگه نه اونقدر تکرار میکنه تا بلاخره متوجه بشیم. مثل یک معلم سختگیر و دلسوز که یک نکته رو اونقدر میگه و میگه تا ملکهی ذهنِ شاگردش بشه.
اینکه اتفاقات ناگوارِ بارداریِ قبل، دوباره داره تکرار میشه دلیلش اینه که نه من و نه همسرم درسمونو یاد نگرفتیم. پس دوباره باید سرِ کلاس بشینیم و امتحان بدیم.
+دیشب از طاقچه کتابِ «دختری با ذهن قدرتمند» رو برای تمنا خوندم و با هم راجع بهش حرف زدیم. کتاب برای ردهی سنی بالاتر بود ولی من به زبون یه دختربچهی 5 ساله سادهسازیش کردم و تمنا بدجوری باهاش ارتباط برقرار کرد و تقریبن هر صفحهای که براش میخونم کُلی راجع بهش حرف میزد و سعی میکرد مصداقهاشو توی زندگی خودش پیدا کنه=))))
آخرین نظرات: