جستجو

ناملایمات، قوی‌ترت می‌کنن

مردی که با چراغ‌قوه وارد ذهن خود شده است

این روزا به شدت شلوغم. جوری که آخر شب از خستگی اشک می‌ریزم و حس می‌کنم تک تک سلول‌های تنم رو توی هاون کوبیدن. میشه گفت 70،80% زندگیم مطابق میلم پیش نمی‌ره و دائم دارم با خودم میگم چی فکر می‌کردم چی شد. اما به تهِ دلم که مراجعه می‌کنم خوشحالم. چون این اتفاقات ناخواسته منجر به شناخت بیشتر از خودم و افزایش توانمندی‌هام شدن. در واقع من با توانایی‌هایی در درونم مواجه شدم که هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم واجدشون باشم.

لابه‌لای شلوغی‌ها، وقتای اضافه‌مو با خوندنِ کتابِ «گربه‌ای که ذن یاد می‌داد» پُر می‌کردم. قصد معرفی کتاب رو ندارم و البته که توصیه‌ می‌کنم بخونیدش اما می‌خوام این تکه کتاب رو بهتون هدیه کنم:

بچه گربه گیج به گربه نگاه کرد.

گربه گفت: «خب اون چیزهایی که نمی‌خوایمشون، ممکنه ما رو

به دردسر بندازن

و درمونده‌مون کنن. اغلب آرزو می‌کنیم که یه راه‌حل “جادویی” بود

که همه‌ی مشکل‌هامون رو حل می‌کرد؛

ولی یه وقت‌هایی همین مشکل‌ها و کشمکش‌هان که مجبورمون می‌کنن

با خودمون روبه‌رو بشیم و توی این راه،

درباره‌ی خودمون چیزهایی یاد می‌گیریم، قوی‌تر می‌شیم و کم کم

اونچه رو که واقعا ارزشمنده، می‌بینیم.

اون موقع می‌تونیم با یه دید جدید به دنیا نگاه کنیم.»

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط