
چرا میخوام نویسنده بشم؟
میخوام نویسنده بشم تا اندکی بعد از مرگ جسمم، زندگی کنم. میخوام نویسنده بشم تا بر حداقل یک ذهن، تاثیرگذار باشم. میخوام نویسنده بشم تا

میخوام نویسنده بشم تا اندکی بعد از مرگ جسمم، زندگی کنم. میخوام نویسنده بشم تا بر حداقل یک ذهن، تاثیرگذار باشم. میخوام نویسنده بشم تا

بعضی کارها هستن که حتی اگه یک روز انجام نشن، تو رو به اندازهی ده سال عقب میاندازن! یکیش همین یادداشتنویسی و انتشار روزانهاس. امروز

فردریش نیچه میگوید: «کسی که چرایی زندگی را بداند با هر چگونگی خواهد ساخت.» یعنی من اگر یک یا چند چرایی قوی برای انجام کاری

تا حالا به این فکر کردید دلیلِ بیشترِ ناکامیهایمان انتظار بیجایی هست که از زندگی داریم؟ مثلن وقتی با یک نفر وارد رابطهی عاشقانه میشویم

حسِ عجز و ناتوانی بد دردیست! قبل از آنکه به عنوان یکی از ستونهای یک زندگی، نقش و مسئولیت بپذیرم، گمان میکردم ادارهی یک خانه

همسایهی دیوار به دیوارمان قدمگاه خضر نبیست. پیامبری که میگویند از آب حیات نوشیده و همچنان زندهاست. روی تابلوِ اعلاناتِ ورودیِ قدمگاه پر است از

از وقتی زندگیهامون سرد شد و روابطمون تیره و تار، که «به من چه به تو چه» رو مُد کردیم. جملات و تیکههای سنگین با

توی بخشِ اُمید سپیدهدمان از کتاب در باب اُمیدواری نوشتهی آلندوباتن میگه که هرگز بین غروب آفتاب تا سپیدهدم فردا تصمیم مهمی نگیرین. میگه از

برای نویسنده چه چیزی ترسناکتر از یک صفحهی سفید در انتظار پُر و سیاه شدن؟ توماس مان میگه: نویسنده کسی است که نوشتن برایش نسبت

یکی از حقایق تلخی که با افزایش سن برات روشن و قابل فهم میشه اینه که قرار نیست کسی پیدا بشه تا تو رو بفهمه